عراق دو تجربه بزرگ از مداخله خارجی را پشت سر گذاشته که هر دو تأثیرات عمیقی بر ساختار سیاسی، نظامی و اجتماعی این کشور گذاشتند. نخستین مداخله در جریان جنگ اول خلیج فارس، در سال ۱۹۹۱ و به دنبال اشغال کویت توسط ارتش عراق، با پشتوانه اجماع جهانی و قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل انجام شد. ائتلافی متشکل از ۴۲ کشور به رهبری ایالات متحده وارد عمل شد و در نهایت ارتش عراق متحمل شکست سنگینی شد. خروج اجباری از کویت و تحمیل تحریمهای فلجکننده، رژیم بعث را وارد مرحلهای از فرسایش مستمر کرد که بازسازی آن هرگز ممکن نشد. با وجود این، در دولت آمریکا و مشخصاً در پنتاگون، برخی بر این باور بودند که اگر در همان جنگ اول، کار رژیم صدام بهطور کامل یکسره میشد، نیازی به مداخله دوم در سال ۲۰۰۳ نبود. جنگ دوم، که با بهانه وجود تسلیحات کشتار جمعی و به هدف «تغییر رژیم» آغاز شد، به اشغال عراق انجامید و سرانجام حکومت بعثی سرنگون شد. اما این مداخله دوم نهتنها پایههای دولت ملی در عراق را مستحکم نکرد، بلکه عملاً ساختار آن را فروپاشاند و زمینه را برای گسترش فرقهگرایی، بیثباتی مزمن و گسترش تروریسم برای چندین سال فراهم آورد. تمایل صدام به استفاده از سیاست خارجی بهعنوان ابزاری برای دور زدن بحرانهای داخلی اگرچه در کوتاهمدت امکان اجرای برنامههایی مانند «نفت در برابر غذا» را میداد اما در نهایت به انباشت نارضایتی، گسترش شکافهای اجتماعی و فروپاشی انسجام درونی نظام رسید. طبعا زمانی که دولتها دیگر قادر به تولید بازدارندگی از مسیر سیاست داخلی یا خارجی نیستند، در برابر بحرانهای جدی تاب نمیآورند و با سرعت فرو میپاشند. تجربههای لیبی و سوریه نیز از این الگو مستثنا نیستند. آنها نیز به نوعی از سیاست خارجی برای حل بحران داخلی استفاده میکردند. به این معنی که با مذاکرات فرسایشی و مدیریت زمان، مطالبات درونی را به تعویق میانداختند و انرژی اجتماعی برای تغییر را تحلیل میبردند. لیبی تا آخرین مرحله این روند را پیش رفت و در نهایت با مداخله نظامی ناتو سقوط کرد، عراق بعد از نقطه بدون بازگشت به تعامل رضایت داد و سوریه میان شک و تردید تا پایان باقی ماند. این تغییرات سخت و فرسایشی در پایان آسیبهای بلندمدتی برای هر سه کشور به یادگار گذاشت و هر سه همچنان در ایجاد دولت ملی ناکام ماندهاند. با شروع درگیری میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، هوشیاری نیروهای ملی میتواند شدت خشونت را کاهش دهد و فرایند تغییر را تسهیل کند. پافشاری نیروهای ملی بر گذار مسالمتجویانه به رهبری شاهزاده رضا پهلوی میتواند سطح مقاومت نیروهای نظامی را کاهش دهد و در شرایطی که جمهوری اسلامی سرنوشت آنها را به جنگ پیوند زده، میتوان تصویر موقعیتی صلحآمیز و ضامن منافع ملی را زیر چتر بزرگ ملیگرایان برایشان ترسیم کرد تا مانع از تکرار تجربههای تلخ عراق و لیبی شود. با ایجاد کانالهای گفتگو با نیروهای میانی نظامی و بوروکراتیکی که به سه اصل «حفظ تمامیت سرزمینی»، «دموکراسی سکولار» و «جدایی دین از سیاست» پایبند هستند میتوان اعتماد آنها را جلب کرد تا از تهدیدهای جدی و آسیبهای بلندمدت ناشی از خشونت جنگ جلوگیری کرد. نبود اپوزیسیون شناسنامهدار و شناخته شده برای اکثر جامعه، بحران اصلی گذار در عراق و لیبی بود، در حالی که به پشتوانه سلسله پهلوی و ملیگرایی مردم، امکانهای تغییر باثبات در ایران فراهم است. این موقعیت تاریخی رهبری اپوزیسیون ملی فرصتی ایجاد کرده که با گفتوگوی مداوم با بدنه ارتش(که به نقطه امتناع از دستور رسیده و آمادگی تغییر وفاداری دارد)، میتواند این بدنه را بهعنوان سرمایهای کلیدی در خدمت پروژه گذار ملی به کار گیرد.
3 دقیقه مطلب
برای اینکه ایران، عراق و لیبی نشود
