اقتصاد ایران در دهههای اخیر با ترکیبی از تورم ساختاری، رکود تولیدی، و بحرانهای بانکی مواجه بوده است. یکی از مفاهیم کلیدی برای فهم وضعیت فعلی، «ایستایی تورمی» است. وضعیتی که در آن تورم بالا، رکود ادامهدار، و عدم گردش نقدینگی مانع از هرگونه تحرک اقتصادی میشود. وابستگی نظاممند دولت، بانکها و بنگاههای اقتصادی به درآمدزایی از مسیر تورم، به سطحی رسیده که ترازنامههای مالی اگرچه بهظاهر متورماند، اما فاقد نقدشوندگی مؤثر بوده و عملاً بلااستفادهاند. بهعبارت دیگر، دولت و شبکه بانکی از توانایی تبدیل داراییهای خود به منابع مالی واقعی و قابل مصرف ناتوان شدهاند، امری که بیانگر انسداد کارکردی در نظام مالی رژیم حاکم بر ایران است.
حکومت سالهاست بهجای اصلاح ساختار بودجه، با سرکوب بهره، هزینه تأمین مالی خود و بنگاههای خاص را کاهش میدهد. آنها با قربانی کردن اهداف بلندمدت اقتصادی به پای منافع کوتاهمدت دولت و ذینفعان خودی با پایین نگهداشتن نرخ بهره نسبت به تورم، سازوکاری در چرخش اقتصادی ایجاد کردند که از تورم بالا و دسترسی به اعتبارات با بهره پایین و یا ارزهای ترجیحی بیشترین بهره را میبرد، اما این سازوکار ضد ملی به بنبست رسیده است.
اما این مدل سواستفاده از شرایط دیگر کار نمیکند. حبابها یکی پس از دیگری میترکند. داراییهایی که با تورم قیمت گرفته بودند، دیگر خریدار ندارند. اعتبار سیستم بانکی نزد فعالان اقتصادی و مردم فرو ریخته است. حتی نوسانگیری دولت در بازارهایی مانند بورس، طلا و ارز نیز از توان تخلیه نقدینگی و تحریک روانی اقتصاد خارج شده است.
بانکها به لطف دسترسی به منابع ارزان (از جمله برداشتهای بیضابطه از بانک مرکزی) و تسهیلات رانتی به نهادهای خاص(پدیده امضاهای طلایی)، تبدیل به بنگاههای خلق پول شده بودند که بدون دریافت بازپرداخت واقعی، تنها نقدینگی را به داراییهای شبهموهوم تبدیل میکردند. یعنی بانکها ثروتمندند، اما مفلساند.
از سوی دیگر بار کسری بودجه سالهاست نه فقط به بانک مرکزی که به تمام شبکه بانکی منتقل شده است. تحمیل خرید اوراق بهادار به بانکها توسط دولت به مجموعه از دادوستدها انجامیده که تا مقطعی امکان گردش مالی سودآور داشت. این روند که در مجموع زیانده و به ضرر مردم بود نهایتا اشباع شده است. در واقع تحمیل خرید اوراق بدهی توسط دولت، تنها در کوتاهمدت امکان گردش ایجاد کرد. اما در عمل بار بدهی دولت را به شبکه بانکی منتقل کرد، شبکهای که خود از درون تهی شده بود.
فعالین اقتصادی و بازار کاملا متوجه فروپاشی اقتصادی کشور هستند و احتمال میدهند که گام بعدی جمهوری اسلامی برای خروج از این ایستایی، تزریق نقدینگی و سیاستهای مالی انبساطی باشد که به احتمال قوی تعادل شکننده فعلی در ایستگاه پایانی رکود تورمی را بهم خواهد زد و کشور را به مرحله اَبَر تورم وارد خواهد کرد.
اقتصاد ایران، پس از دههها کشوقوس در مسیرهای تورمی، ناکارآمدی مالی و رکود ساختاری، اکنون به وضعیتی رسیده که میتوان آن را «وارفتگی اقتصادی» نامید؛ حالتی که در آن موتورهای کلیدی اقتصاد خاموش شدهاند، چرخهای پولی از گردش افتادهاند و حتی امکان تحرک در سطح نظام بانکی، دولت یا بخش خصوصی وجود ندارد.
این مرحله، فراتر از رکود تورمی معمول است: ما اکنون با یک ایستایی تورمیِ فرسایشی روبهرو هستیم که از منظر کارکرد، نه دیگر «بحران» که «فرسودگی ساختاری» به شمار میآید.
اولویتبندی منابع بهنفع پروژههای امنیتی مانند توسعه نیروگاههای هستهای و حمایت مالی از شبکههای پولشویی و تروریستی با تأمین برق برای ماینرهای رمزارزهای مساجد و مراکز نظامی عملاً تأمین برق صنایع کوچک و متوسط را قربانی کرده است. نابودی تولید و کاهش شدید مصرف خانوارها آخرین میخ تابوت بر اقتصاد فروپاشیده جمهوری اسلامی خواهد بود.
تبعات روانی فروپاشی اقتصادی و آنچه ایستایی فرسایشی تورمی میخوانیمش در شرایط اقتصادی مشابه در جهان منجر به تغییرات ساختاری شده است. رکود تورمی دهه ۷۰ میلادی پایههای اقتصاد کینزی را در غرب لرزاند که روند رشد «سیاستمدران مدافع بازار آزاد» مانند مارگارت تاچر و رونالد ریگان را تسهیل کرد.
نمونه دیگر، فروپاشی اقتصادی جمهوری وایمار (رایش آلمان) بدنبال ناتوانی در پرداخت غرامتهای بسیار سنگین جنگ جهانی اول بود. آنها برای تامین کسری بودجه به چاپ بیرویه پول دست زدند که این سیاست منجر به ابرتورم مشهور سال۱۹۲۳ شد که قیمتها در عرض چند ماه چند میلیون برابر شدند. پسانداز طبقه متوسط کاملاً نابود شد و اعتماد عمومی به دولت و نظام مالی از بین رفت.
الکسی یورچاک انسانشناس روسی-آمریکایی در کتاب «همواره مستدام، سپس نابودی» پدیدهای به نام «فراعادیسازی» را توضیح میدهد. به معنای اینکه در حالی که تمامی ساختار در شوروری فروپاشیده بود سران حکومت همه چیز را عادی جلوه میدادن.
در وضعیت اقتصادی و روانی فعلی ایران نیز ظاهرا همهچیز میان دو حالت انفجار و سکوت نوسان میکند. فردوسی در شاهنامه حکومت ضحاک را هزار ساله توصیف میکند و تنها در انتهای ناامیدیست که کاوه میخروشد و با پادشاهی فریدون ایران نجات پیدا میکند. شاید شعله امید ما نیز از انتهای ناامیدی شعلهور شود.